سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، همنشین نیکویی برای ایمان است . [امام علی علیه السلام]

عشق(خدا)

تفسیر سوره فاتحه الکتاب

در بـعـضى تفاسیرمسطور است که : چون در مبدا سوره , ذکر حمد فرمود و حمد موجب رحمت اسـت , مناسب نمود ایراد این دو اسم که شامل رحمت خاص و عام است , تا به یقین دانسته گردد که استحقاق رحمت , مر اهل حمد راست .
در کـشـف الاسرار آورده که چون حق سبحانه , وصف کرد ذات خود را به تربیت عالمیان , وتربیت تـصـرف در چـیـزى به پرورش , و تصرف هم به لطف باشد و هم به عنف , پس در عقب تربیت ذکر رحمت فرمود, تا معلوم شود که تصرف به لطف است نه به عنف .
صاحب جواهر التفسیر گفته که چون بعد از تحقق تربیت , توهم آن مى شد که مقتضاى تربیت آن است که مربى امر کندمربى را بدانچه موافق طبع او باشد ونهى او نکند, او را از چیزى که طبعش خواهان آن بود که اینها نتیجه مهربانى است از رب مر مربوب را و تربیت , بى مهربانى متصور نیست و چون از حضرت رب العالمین جلشانه , بندگان را امر به تکالیف شرعیه که طبع , آن را کاره است , صادر مى شود, ظاهرامنافى تربیت مى نماید, لاجرم ذکر رحمن و رحیم دراین محل مناسب بود, تا معلوم گردد که تکالیف شرعیه از محض رحمت , واقع شده و آن سبب تطمیر ارواح است ازشوایب عـلایق بدنیه و ترقى از مضایق دنیه به مراتب سنیه و مراقب عتیه , و این نیز در فایده اعاده این دو اسم گفته اندکه بعد از ذکر تربیت , تصور غرض بر تربیت عالمیان , ممکن بود, حق تعالى آن توهم را به ذکر این دو اسم مرتفع ساخت , زیرا که رحمن صفت واجب است , و ممکن را بدین اسم وصف نـکـنـنـد و آن کـه واجب بود, افعال او معلل به غرض نباشد و رحیم قادر باشد چه عاجز را مرحوم گـویـند, و قدرت کامله آن است که افعال وى از اختیار صدور یابد, نه از راه ایجاب , و قادر مختار هـرچـه کـند, کس را بدان اعتراض نرسد, پس در تربیت حق , نه مجال اعتراض است و نه محل توه م اغراض .
در اعـجـاز الـبـیان گفته که : ارداف این دو اسم مر تربیت را اشارت است بدان که تربیت از توابع رحمت است , چه اگر ساحت رحمت سابق نبودى , هیچ کس از اکوان , رایحه وجود نیافتى .
دیـگـرى گفته که ذکر رحمن ورحیم , جهت استیناس بندگان است به رحمت الهى , چه نفوس عباد به واسطه انس با رحمت مستانس شوند به عبادت که وسیله رحمت است , و از این جاست که ایـن دو اسم ,مکرر گشته و این نیز مى شاید که رحمت بسمله , براى استمالت قلوب عباد باشد به رحمت الهى و رحمت فاتحه ,جهت طلب قرب پادشاهى .
یـا آن که رحمت مذکور در بسمله براى تبرک است و ابتدا به رحمت فاتحه خاص به جهت مدح و ثناست .
جـمـعـى از عـرفـا گفته اند: مالک از صفات جلال است و رحمن ورحیم از اسما جمال , پس ذکر رحمت قبل از وصف مالکیت مناسب نمود تا سر حدیث سبقت رحمتى غضبى ظهور کند.
دیگرى آورده که حق تعالى خود را رحمان ورحیم نام نهاد واین دو اسم را دوجا درکلام خود ایراد نمود, پس از رحمت خود کى روا دارد که رحمت نکند.
صـاحـب جـواهـر التفسیر بر سبیل حکایت مى گوید که روزى سائلى به درگاهى و ایوان رفیعى رسید و به امیدوارى تمام زبان سوال بگشاد, از آن خانه اندک چیزى بیرون آوردند و به آن درویش دادند, درویش متغیر شد و از آن جا برگشت وتبرى به دست گرفت و معاودت نمود, خواست که ارکـان آن ایـوان را درهـم شـکـنـد واسـاس آن طـاق را مـتـزلـزل سـازد, صاحب خانه پرسید که اى درویـش چرا چنین مى کنى , درویش گفت : از براى آن که عطاى اندک لایق این درگاه بزرگ نیست , با درگاه مناسب عطا کن , یا عطا در خور درگاه ده .
پـس گـویـد اى درویش اگر عطیات مخلوق فراخوار بارگاه ایشان نیست , رحمت خالق درخور عـظـمـت و کـبـریاى اوهست , گناه اولین و آخرین با فضل و رحمت حق , نسبت ذره اى است به خورشید تابان , بلکه کمتر از قطره اى در جنب محیط عمان , شعر:.
الهى رحمتت دریاى عامست ----- وز آن جا قطره اى ما را تمام است .
اگر آلایش خلق گنه کار ----- در آن دریا فروشوئى به یک بار.
نگردد تیره آن دریا زمانى ----- ولى روشن شود کار جهانى .
خداوندا همه سرگشتگانیم ----- به دریاى گنه آغشتگانیم .
زسر تاپا همه هیچیم درهیچ ----- چه باشد بر همه هیچیم برهیچ .
همه بیچاره مانده پاى برجاى ----- برین بیچارگى ما ببخشاى .
خـداونـدا در اول کتاب کریم , ما را خبر دادى که رحمان و هم رحیمى , اگر قدم جرئت در بساط معصیت نهادیم , به امید وعده رحمت کریمانه تست , واگر از روى غفلت سررشته طاعت از دست دادیم به امیدمغفرت تو, شعر:.
اى سایه رحمت پناه همه کس ----- وى خان درت گریزگاه همه کس .
گر نیست زبان عذر ما را غم ----- نیست عفو تو بس است عذرخواه همه کس .
پـس چـون مومنان طوق حمد قادر منان در گردن جان افکنده , زبان سپاس دارى مى گشایند, جمعى دیگر از بندگان سراز خط فرمان برتافته متعرض محامد حق ناشده , از طریق شکرگزارى اعراض مى نمایند, لاجرم حضرت یزدان وعده حامدان و وعید معرضان مى فرماید که :.
مالک یوم الدین , یعنى که پادشاه و حاکم متصرف در روز جزا منم , مطیعان را بهشت ارزانى دارم و عـاصیان را خواهم باایشان به عدل سلوک کنم , و در دوزخ منزل و ماوا دهم و خواهم به ایشان به فضل عمل نمایم و براى ایشان در جنت محل مهیا سازم .
باید دانست که بنا بر قرات مشهور مالک مجرور است و صفتى دیگر است مرمحمود حقیقى را, و بنا بـر روایت زیدبن على که به نصب ربالعالمین تلاوت نموده , در این جا نیز باید منصوب دانیم مالک را, و ایـن نـیـز گـفـتـه اند که نصب ربالعالمین و مالک یوم الدین بر سبیل نداست , و به رفع کاف نیزبه طریق ابتدا تجویز شده است .
و یـوم بر همه ((71)) تقدیر مجرور به اضافه است ودین نیز مضاف الیه اوست , و اضافه اسم فاعل به ظـرف که جارى مجراى مفعول به است , جهت توسع ظروف است و از قبیل یاسارق اللیله اهل الدار اسـت , و تـقـدیـرش چنین است که مالک یوم الدین الاحکام والقضا که مفعول به , در کلام محذوف است .
یـا مالک الامور یوم الدین یا له الملک فى هذاالیوم که اضافه حقیقى باشد و قبول وقوع صفت معرفه کند.
و در قرات مالک یوم الدین اختلاف بسیار کرده اند, عاصم و کسائى و خلف ویعقوب , مالک را با الف وکـسر لام خوانده اند, ابوجعفر و نافع و ابن کثیر و ابن عامر وحمزه , بى الف وکسر لام دانسته اند, و عـلماى تفسیر, جمعى هر دو قرات را صحیح شمرده اند و برخى ملک را افضل گرفته اند و بعضى مالک را ترجیح داده اند.
دلـیـل آنـانـى که هردو قرات را تجویز کرده اند, آن است که مالک به معنى متصرف تامه در ملک بـاشـد, و مـلـک شـدیدالقوه در مملکت , و ارتباط مهم او به رعیت باید, پس خداى را اسم ملک به اعـتـبـار قوت و قدرت مطلقه اولایق ومناسب است , و نام مالک براى تصرف او در عالم و عالمیان لازم ولازب .
در صحاح آورده که ملک و مالک به یک معنى استعمال شده , و فى الحقیقه ملک واقعى خداست و مالک حقیقى همه او, همه موجودات ملک وى و در ملک وى .
و دلـیل کسانى که اختیار قرات ملک کرده اند آن است که این اسم , ابلغ و اتم است در افاده معنى عظمت و قدرت وتصرف در مملکت خود, پس اطلاق این نام به جناب الهى , انسب است .
دیـگـرى آن که , ملک در خاتمه قرآن در سوره ناس , در ردیف اسم رب واقع شده که برب الناس و ملک الناس , پس در فاتحه نیز بر همان منوال باید.
و دیـگـر آن که تصرف ملک در اکثر امور واشخاص باشد, به خلاف تصرف مالک که جز در مملوک نبود.
و ایضا هر مالکى ملک نباشد, اما نشاید که ملک مالک نبود, دیگر آن که مالک بسیارند وهمه کس را اطلاق این اسم مى شاید, اما استعمال نام ملک را جز به اشراف ((72)) واعلا نشاید.
دیـگـر آن کـه مـلـک در قـرآن بـسـیـار واقـع شـده و اخـتـصـاص ملک به روز قیامت که لمن الملکالیوم ((73)) و الملک یومئذ الحق للرحمن ((74)) ,پس در این جا نیز اضافه ملک به یوم الدین , انسب مى نماید.
دیـگـر آن که مالک را على الاطلاق ذکرنکنند, بلکه او را اضافه نمایند و گویند که مالک فلان , اما مـلـک را مـطلق دارند و اضافه به چیزى ننمایند, پس مدح ذات به صفات مطلقه بى اضافه , امدح وابلغ باشد.
و ایـضـا ملک , صاحب خزینه و گنجینه است و مالک را به مقدار ملک دفینه و خزینه نیست , پس محتاجان و بى کسان راامید به ملک بیشتر است .
و دیگر آن که ملک صفت مشبهه است ((75)) و براى ثبوت باشد, و مالک اسم فاعل است و دلالت بر حدوث دارد.
پس اسناد صفتى ثبوتى به جناب بارى اتم و اکمل است .
و ایضا به روایت عیاشى از جناب صادق (ع ) این قرات به غیر احصا وارداست و این خبر حجت است , اما دلیل آنان که قرات مالک را ترجیح داده اند, آن است که شمول مالک از ملک زیاده است , جهت آن که مالک را به همه چیزاسناد توان داد و ملک را به همه نکنند.
دیگر آن که تسلط مالک اقوى از تصرف ملک است , زیرا که آنچه مالک از مملوکات در تصرف دارد, مـمـکن نیست که خود را از ملک او به دون رضاى او اخراج کنند, اما ممکن است که رعیت , نفس خود را به اختیار از ید ملک اخراج نمایند.
دیـگـر آن که مملوک بر هیچ تصرف قادر نیست الا به اذن مالک , به خلاف رعیت که دست تصرف ایشان در امور خود مطلق است , الا در این زمان و اوان , پس استیلاى مالک از ملک , زیاده باشد.
دیـگـر آن کـه مالک را بعد از فوت مملوک ولا ثابت است , اما ملک را بعد از فوت رعیت هیچ ثابت نیست .
دیگر آن که اطاعت مالک بر مملوک لازم است , به خلاف ملک که رعیت را خدمت او واجب نیست .
دیگر آن که مملوک در نزد مالک , خوارتر و بى مقدارتر از رعیت است در نزد ملک , پس غلبه و قهر مالکیت بیشتراست .
دیگر آن که لفظ ملک به هیبت و سیاست دلالت کند, و کلمه مالک به رافت و رحمت دلیل بود, و بندگان را به رحمت و شفقت احتیاج بیشتر باشد.
و دیگر آن که ملک از رعیت طمع دارد و مملوک به مالک محتاج بود, پس مالک نافع است و ملک طـامـع , و مـمـکن است که ملک با رعایا مواسات نکند و ایشان را گرسنه و برهنه دارد, به خلاف مالک که مملوک خود را بى نفقه و کسوه محافظت ننماید.
دیـگـر آن کـه ملک وظیفه جز بر قوى و صحیح تعیین نکند و ضعیف و نحیف را چیزى ندهد, به خلاف مالک که مملوک او هرچند خسته و شکسته بود به جز تربیت او چاره ندارد.
و دیـگر آن که مالک به یک حرف از ملک زیاده باشد و ثواب قرات او بیش بود, چون که تلاوت یک حرف از قرآن را ده حسنه دهند.
دیگر آن که ملک مى تواند شد که مملوک بود و مالک مالک آن مملوک باشد.
جـهـت دیگر آن که مالک هم به ملک به ضم میم اضافه شود و هم به ملک به کسر میم , چنان که گویند: مالک الملک ومالک الملک , وملک جز به ضم میم اضافه ننمایند.
صـاحـب کـشـاف گـویـد کـه : ملک به ضم میم اعم از ملک به کسر میم باشد, و بینهما عموم و خصوص من وجه است , که یک ماده اجتماع و دو ماده افتراق دارند, چنان که گویند که : این مکان مـلـک فلان است و نگویند ملک اوست وگوینداین شهر و ولایت ملک پادشاه است و نگویند ملک اوست .
و گاهى هر دو جمع شوند, چون که گویند: این قریه ملک پادشاه و در ملک اوست .
و بعضى بر آنند که ملک به کسر میم قدرت شرعیه خاصه است , و ملک به ضم قدرت حسیه عامه .
و جمعى ملک به کسره را اشد در کیفیت دانند و ملک به ضم را اکثر در کمیت .
و برخى از عرفا گفته اند که مالک در این جا به حقیقت آن را گویند که مشیت و قدرت او محیط بود, به جمیع مقدورات و هرچه ممکن و مقدور است در قبضه قدرت او مقهور است , شعر:.
قدرتش از دایره کاف و نون ----- هر نفس آورده جهانى برون .
هرچه رقم یافته فطرتست ساخته خامه زن قدرتست .
بى خلل و عجز ندیدیم کس قدرت بى عجز خدا راست بس .
در شـرح اسـمـا اللّه آورده انـد کـه : مالک , ملک دار و ملک بخش را گویند, ایزد تعالى , ملک دنیا دشـمنان را داد و ملک عقبى بهر دوستان ذخیره نهاد, الحق مالک حقیقى آن بود که ملکش زایل نـشـود و مـمـلوکش را قوت منازعت به او نبود وهرکه را مشخص گردد که ملک از آن اوست , و مالک على الاطلاق هم او چو هرآینه از اتصاف به دعویها بیرون آید وخود را از اضافتها ساقط سازد و الـف وار مـجـرد شده , پاى اضافت به آتش غیر بسوزد و ملک را با مالک گذارد و هرچه اورا باید از مصالح دنیا و مناهج عقبى , از حضرت او جوید و به مالکان مجازى استعانت جوید.
دیگر آن که در این جا بندگان را تنبیه ((78)) مى سازد که آگاه شوید که فردا بر شما ظاهر شود کـه همه ملکها و م لکها ملک من است , دانسته ام آنچه کرده اید و قادرم بر مکافات و مجازات آنچه به ظهور آورده اید,شما را فردا از من گریز میسرنى , وگریزگاهى از عذاب من متصور نه .
و حقیقت آن است که تخصیص شئ به وصف دلالت بر نفى ماعدا ندارد, خصوصا در این جا که ذکر رب الـعـالـمـین راپیش از مالک یوم الدین فرمودند, پس ملک دنیا را و هرچه در آن است در تحت معنى رب العالمین , داخل نمودند وملک عقبى را و هرچه بدان مضاف , در مضمون مالک یوم الدین مـندرج ساختند, تا معلوم شود که مالک و ملک دنیا وآخرت اوست و نسبت این دونام غیراو را سزا نیست .

 




محمد علی کلانتری ::: یکشنبه 87/5/27::: ساعت 11:44 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :2315
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<